کوچه ی نسیم
به نام خدا
گاهی آدم ناگهان به یاد گذر تند لحظات می افتد. خودش هم باورش نمی شود که روزها پشت سر هم گذشته است و خاطره هایش جا مانده اند. شاید برای بسیاری از افراد این حالت بارها و بارها رخ داده باشد. اما من اگر بخواهم به زبان شعر این احساس را توصیف کنم شاید بشود چیزی شبیه به این:
من محمدصادقم...
من محمد صادقم، آیینه باور می کنی؟ من رفیق سابقم، آیینه باور می کنی؟
چشم در چشم منی هر روز و تا فهمیدنت فکر کردم لایقم، آیینه باور می کنی؟
این من و این خنده های گرم و باور کردنیت این تو و این هق هقم، آیینه باور می کنی؟
با تمام حرفهایم لال هستم پیش او با تو تنها ناطقم، آیینه باور می کنی؟
شب تمام رشته ها را پنبه کردم روبروت صبح دیدم عاشقم، آیینه باور می کنی؟
تو تعجب کرده ای از حرفهای تازه ام من محمد صادقم، آیینه باور می کنی؟
Design By : Pars Skin |